در استعذار میرزای صبا

امروز میرزای صبا میهمان ما بود در صاحب‌قرانیه. الحق از اعاظم نوازندگان تار این مملکت بلکه دنیا است. علی‌الاطلاق استاد است؛ تار را بدون پرده‌ی نشان می‌زند به غایت پاکیزگی و کمال کاربلدی.

در جهان‌نما نشستیم. به امین خلوت هم فرمودیم در خدمت از استاد اهتمامات بلیغه مجری دارد، ابداً عیب و ایرادی نباشد. بجهت آن‌که در آخر سنبله‌ و ابتدای مهر‌ایم، در سه‌گاه اجرا کرد. حض کامل و اکمل بردیم. دفعتاً بحث به امورات جاریه‌ی مملکت افتاد. استاد استعذار کرد که ارجو حقیر بالمآل ورودِ در این قسم امورات نکنم.

به قرار مسموع در جلسات شخصیه هم موکداً ابا دارد از فتح ابواب سیاسی. خفیه‌جات جملگی موید همین‌اند. به عینه موافقتی با پادشاهی ندارد، به خودمان هم پیش‌ از این عرض کرده‌بود. البته البته الی یومنا هذا عمل خلاف صورت نداده‌است.

احمد آقا که می‌رفت برای مشایعت استاد، نجوا کرد که لابد از مَنِنجیت واهمه دارد! مردک زبان‌دراز نزدیک دست‌مان نبود. یک فقره پس‌گردنی باشد طلبش، عند الاقتضا ادا می‌کنیم!

در باب علت عارض شده!

دیروز، سه به غروب، دفعتاً پیچش داشتیم. عینهو ضعیفه‌ی آبستن، هر بو و مزه‌ای مهوع حالمان بود. این وضع مزاجی، سر‌شب به کسالت محرقه و تب رسید.

گمان به نوبه بردیم؛ محل خوف بود. گفتیم علاوه بر طولوزان، میرزا زین‌العابدین طبیب هم حاضر شود. بعد از مشاهده‌ی احوال ما، وارد شور شدند؛ تب ما هم ازدیاد کرد. سوزش درون زیادِ بی‌اندازه بود. مجمع آب آوردند، پا‌شویه کردیم؛ سرمان هم دوران داشت.

عاقبت میرزا زین‌العابدین، عرق خرخاسک و نعناع گفت، آوردند. طولوزان هم عرض کرد یحتمل از آشی بوده‌است که ظهر میل کردیم.

احمد آقا خواست بفرستد پی مطبخ‌دار برای تمشیت؛ مانع شدیم. پرسیدیم، گفتند نصف دیگ آش باقی‌است. مقرر کردیم عوض چوب‌زدن به آش‌پز‌باشی، کلهم آش باقی را بدهند سر بکشد!

امروز صبح، از دعای خیر رعیت، صحت کامل حاصل شد، اثری از عیب و علت، هیچ نبود؛ شکر حی متعال. احمد آقا گفت مردکِ آشپز ِ چاق، اقلاً نصف هیکل‌ش زائل شده؛ متصل مقیم خلوت‌گاه و حمام است!

حکایت فرانسه خواندن ما

صبح در باغ قدم می‌زدیم، ناصر‌الملک آمد. فرمودیم مگر امروز سه‌شنبه است؟ آفتاب‌گردان آوردند، همان‌جا افتادیم به فرانسه خواندن. کمی لغت گفت از بر کنیم. دیدیم نمی‌شود. گفتیم از رو بخوانیم، لهجه‌مان درست شود.

در مراودات بین دول و ملاقات‌ها، آن‌چه اهمیت دارد لهجه‌است که ما الحق بهتر از خودشان “راء” را “غین” می‌گوئیم. اما من‌باب اصول پلتیک، اغلب مترجم هست، او از جانب‌مان می‌گوید. گاهی محض توجه طرف اجنبی، چند کلمه می‌گوئیم، محظوظ شوند.

اما عمده‌ با ناصر‌الملک درباره‌ی فرهنگ و مصنوعات فرنگ صحبت می‌کنیم، در دار‌الفنون هم ادبیات می‌گوید. گاهی حرف‌مان دراز می‌شود، حس می‌کنیم میل به فرنگ در ما شدت گرفته، می‌فرستیم حاجی حیدر بیاید، ریشی چیزی بتراشد، کمی هم برایمان نقل کند. حاجی تا همین زمان شاه پدر هم سفره‌ی نقالی می‌انداخته؛ اما پیر شده، روز‌ها روی سکوی حمام شاه پاتوق می‌کند، برای اطفال داستان می‌گوید.

نمی‌دانیم فرهنگ فرنگیان است که ربایش قلوب می‌کند، یا عیب از خود درخت است! الله اعلم بما فی‌الصدور. البته این ناصر‌الملک هم کم اغوا نمی‌کند، در کلام.

تکذیبیه

amirkabir مدتی است به دست عده‌ای نافی ملسلک اخلاق و تربیت، دست‌خطی منسوب به اتابک فقید در مدیا‌جات منتشر شده، خطاب به ماست. لکن از بُن تکذیب می‌شود، حضرت ایشان چه در ایام حیات، چه در روزگار ممات چنین کاغذی برای ما ننوشته‌اند.

مع‌هذا و بجهت آن‌که این ایام بازار شایعه و تکذیبیه گرم است و بارگاه جنت‌مکان و خلد‌آشیان ما هم متصل محل ضربت اعدا و از این قبیل عزایم، رجای واثق است که نتیجه‌ی استنطاقات و تحقیقات ایشان – که از زعمای نسخه‌خوانی اند – موثر اوفتد. [+++]

میرزا تقی‌خان البته مورد التفات خاصه و مواهب ما بود که در این باب، آتیاً خواهیم نوشت. لکن اهل مراعات احوال ما بود و فراستش زیاده از این قسم جفنگیات. رحمه‌ الله تعالی.

در تغییر فصل

این شب‌ها که هرم حرارت رو به نقصان است و لطافت طبیعت شب هم مزید بر روحیه‌ی ملوکانه شده‌است، علاوه بیدار می‌مانیم.

خلاف لیالی ماضی که چراغ بی لاله تا صبح روشن می‌ماند، به جهت باد مطبوع خنکی که هست، نمی‌شود؛ لابد باید لاله گذاشت سر چراغ.

دیشب، اول آقا نائب و مستوفی آمدند، کاغذ‌های دولتی خوانده شد؛ کم حوصله شدیم. گفتیم هندوانه آوردند، کاغذ‌ها را هم فرمودیم فی‌الفور جمع کنند که عیب و علتی حاصل نشود! تفالی به حافظ زدیم، مستوفی زیاد محظوظ شد؛ نم اشکلی هم داشت.
مردک مفلوک، آدم اهل خانواده‌ای است. عقب فوت عیالش، متصل در ناله و رثای اوست. می‌گفت مَثَلِ حقه‌ی مرد، همین چراغ است که بی‌لاله به اندک بادی خاموش و کشته می‌گردد و قس علی هذا التقاریر الموهومه!

گفتیم پشت حوض، پشه‌بند بگذارند؛ اعتماد السلطنه هم آمد کمی خضعبلات ماسونی روزنامه‌چی‌ها را خواند. سرمان که به بالشت رسید، به یاد نافله‌ی شب افتادیم؛ لاجرم خوابیده ادا شد. انشالله که هر 11 رکعت را در سلامت و صحت، پیش از دخول به عالم رویا ادا کرده‌ایم!

مرارت دوری

تصدقت؛ بی‌تابی و دلتنگی نکن. فاصله‌ی میان کاغذ‌ها اگر ازدیاد کرده، البته از مشغولیات دولتی و مزاحمت‌های حکومتی است. لکن کلهم ساعات، شما منظور خاطرِ ما هستید. فی‌الواقع خدای تعالی، از فضل و مرحمت‌ش همه چیز به شما داده، سوای حوصله.

قوام ما، به صبر و تحمل شماست و الا تحملِ مرارتِ دوری برای ما هم خارج از طاقت شده‌است. این شب‌هایتان را از دعا به ما خالی نکنید که فی‌الحال، کمیت‌مان لنگ و راهِ دراز باقی‌است. تازیانه‌ی تقدیر هم که شهریار و رعیت نمی‌شناسد، پیچیده به گرده‌مان.

غرض، «حکایت دل بر دل‌دار» بود و استفسار احوال، که انگار تلخی روزگارمان این کاغذ را هم مستثنی نکرد. علی‌الدوام به یاد شمائیم که حلاوتِ خاطره‌تان علت حیات ماست.

اتصالات

صبح علی‌الطلوع، احمد آقا، منشی کاخ آمد. هنوز به تمام بیدار نبودیم. عرض کرد از دولت آدم فرستاده‌اند، دارند حیاط عمارتِ بیرون را می‌کنند. گفت عمله‌جات دیشب از سردر باغ‌ملی تا جلو صاحب‌قرانیه حفر کرده‌، صبح خود نائب‌السلطنه اذن داده، وارد کاخ شده‌اند.

خلق‌مان تنگ شد، سر صبحی. فحش دادیم، گفتیم مرتیکه‌ی نائب‌السطنه را بگویند بیاید. میرغصب را هم صدا کردیم. بیچاره چند فقره شلاق که کف پایش خورد، از حال رفت. گفتیم آب‌قند بیاورند. آخر کار معلوم شد مادر مرده، عمله فرستاده از تل‌گراف‌خانه سیم بکشند تا این‌جا؛ برای نوشتن روزانه مجبور نشویم کالسکه بنشینیم تا وزارت تل‌گراف!

طولوزان (1)، گِل ِ فلان درست کرد، میرزا حسین نائب بمالد، فردا موقع رژه‌ی دیویزیون روس سرپا باشد. معلوم نیست اول‌بار که پرسیدیم “این اراذل وسط قصر چه‌می‌کنند؟”، زبانش را کجایش فرو کرده‌بود!

آغاز دفتر جدید

قحطی ورق کاغذ است. حتی به رغیب‌الممالک فرموده‌ایم ببیند در استانبول یا بلاد غربی‌تر ممکن نیست به خرج دربار نوشته‌های ما را چاپ کنند؟ می‌گوید تحریم‌ایم.

نور ببارد به قبر والده‌ی این مسیو عباس‌قلی خان به خاطر تحفه‌ای که این نوبه از فرنگ آورد و حل‌المسائل ما شد. شکر رب جلیل، جبران خط خوش‌مان را هم می‌کند. عجالتاً دستمان با تکمه‌های این ماسماسک اخت نشده، طول می‌کشد تا حروف را پیدا‌کنیم.

البته عباس‌قلی خان گفت که رعیت می‌توانند حاشیه بنویسند بر نوشته‌های ما که اندکی مایه‌ی کدورت شد.  لاجرم تن داده‌ایم به خواسته‌ی اللهی و متوسلیم به ستار العیوب بلکه خلائق مراعات رقت عواطف و قلت صبر ما را بکنند.

مصیبت است یا امتحان اللهی که ما در مملکت خودمان برای نوشتن چهار خط روزانه باید متوسل به این قسم صنایع موهومه‌ی دول متخاصم شویم.

پاورقی

توضیحات، اعلام و مستندات تاریخی: (این صفحه به مرور تکمیل می‌شود)

۱. طولوزان: طبیب فرانسوی ماست. پیرمرد خرفت را از فرنگ آورده‌ایم این‌جا طبابت کند؛ افتاده به آزمایش برگ فلان سبزه و گِل ِ فلان مسیل. در طبابت فرنگی آن‌قدر استاد نیست که در معالجات وطنی.
عوض جیره و مواجب، رخصت گرفته کتاب‌خانه‌ی شاهی را زیر و رو کرده، نسخه برداری کند. (عکس‌هایی از ایشان - با تشکر از مائده بانوی ایمانی)

۲. مستوفی‌الممالک (حضرت آقا): فی‌الحال، صدر‌اعظم ماست. سجلی ایشان را به میرزا حسن آشتیانی می‌شناسند. البته صدارت ایشان منحصر به دوران ناصری نیست، حضرت آقا کلاً صدر‌اعظم بوده‌اند! حتی تا زمان مردک دیلاق قزاق!

۳. کامران میرزا (نائب‌السلطنه): پسر سوم ماست. به چرندیاتی هم که این‌جا درباره‌ی حادثه‌ی ترور ما نوشته‌اند، وقعی نباید نهاد.

درباره

مدتی است که این ایده را در ذهن داشته‌ام که به وقایع روزانه، از دید یک “پادشاه” نگاه کنم و نتیجه‌اش را در یک وبلاگ، بنویسم. به همین دلیل، مدتی نزدیک به 6 ماه بر روی خلقیات و ویژگی‌های شخصیتی ناصرالدین شاه، مطالعه کردم و آرام آرام شروع به نوشتن نمودم.

حالا که این ایده، به مرحله‌ی اجرا رسیده است، از شما دعوت می‌شود که گاهی عصر‌هایتان را با “سلطان صاحب‌قران” بگذرانید. آفتاب‌گردان را گاهی در عمارت بیرونی و محاذی حوض می‌گذاریم و گاهی چای‌ مان را در صحرا و روی آتش عمل‌می‌آوریم.

در “کافی‌شاه” هیچ‌گاه بنا نیست به وقایع تاریخی عصر قاجار پرداخته شود و از این رو، وقایعی که در قالب یادداشت‌های این وبلاگ منتشر می‌شوند چندان سندیت تاریخی ندارند، هر‌چند در جایی که لازم باشد به واقعیت تاریخی اشاره شود، به “پاورقی" ارجاع داده می‌شود.

حکایت‌ها و روایت‌هایی که بر سر میز عصرانه‌ی شاه و در “کافی‌شاه” نقل می‌گردند، فاقد توالی زمانی صحیح هستند.