نوۀ دوزاری

عیال کامران میرزا(۳)، دیروز ۷ ماهه فارغ شده، یک سرداری نفیس زردوز برای نائب‌السلطنه(۳) فرستادیم، چشم روشنی باشد. امروز هم نزدیک غروب بچه را آورده بودند، پدرسوخته فتوکپی خودمان است!

تاچ شاهی که قواره‌ی طفل دو روزه نمی‌شد، بازو بند یاقوت نشان شاه فقید را گفتیم، آوردند. روی سر نوه‌مان گذاشتیم؛ میرزا حسنعلی عکاس هم یک شیشه عکس ما را با نوه دوزاری انداخت.

خواستیم نوه‌جان را بدهیم به پدرش، به مجرد آن‌که گذاشتیم در دستان کامران میرزا، مقدار معتنابهی رطوبت عنایت کرد حضور انور نائب‌السلطنه و سرداری خلعتی‌اش! عجالتاً انتخاب اسم را محول کردیم به مادر طفل؛ اما اگر از جنس خودمان نبود، الحق شبنم‌السلطنه برازنده‌اش می‌شد!

از روس هم بخاری بلند نمی‌شود

امروز صبح احمد آقا کاغذ‌های دولتی را آورد. اول، تلگراف مجید‌خان قشقائی والی فارس بود. نوشته‌بود روس‌ها در امر اتمام راه، از بعد گردنه‌ی فلان تعلل کرده، اجازه‌ی هیچ عمل هم به عمله‌جات ایرانی نمی‌دهند. مهندسین روس را هم مرخص کرده‌اند.

فرستادیم شارژ دافر روس بیاید. گفتیم در آفتاب‌گردانِ کنار حوض، صندلی پشت به حوض و لب‌به‌لب آب بگذارند، بنشیند. نائب‌السلطنه هم آمد. مستوفی( 2 ) هم بود. اول مردک روس عرایضی گفت. فرمودیم اتمام راه مهم نیست؛ مهم تعهد به توافقات فی مابین است. و الا مرکب غالب رعایا اسب و قاطر است که از راه خاکی ِ نساخته هم می‌رود.

گفتیم اگر مُر قرار‌نامه را مجری داشتید، که فبها. و الا می‌دهیم قرار‌گاه خاتم تمام کند؛ گیریم راه روسی نشود. حکما فردا روز از عوایدش هم شهاب پنجی، ششی، چیزی هوا می‌کنند! حرف قطعی زد که امروز به پطر تل‌گراف می‌فرستد. بی‌چاره علی الدوام حواسش به پشت‌سر بود!

بلند شدیم. شارژ دافر هم خواست بلند شود، صندلی‌اش لغزید و در آب افتاد. مردک با آن سنش ترسیده بود! تعظیم کوتاهی کرد. گفتیم حضرت آفا( 2 ) هم در معیت‌تان می‌آید؛ 3 فقره از سفته‌جات مربوط به بدهی ما به دولت روس را بگیرد؛ عوض خسران تعلل در امر راه. برگشتیم سمت عمارت. در راه به نائب‌السلطنه گفتیم حالا سبیل ما چرب‌تر است یا سلاطین ماضی؟ خیلی خنده شد!

برنج شمال

امروز، صبح علی‌الطلوع احمد آقا آمد. عرض کرد فلانی مستدعی شرف‌یابی است جهت عرض بندگی. گفتیم بیاید. مرقومه‌ی سفارت ولایات متفقه را آورده بود، موکد به حمایت انگلیس. فرمودیم، احمد آقا خواند. نهایت دعوی‌شان، عرض موات و خاکساری درگاه سلطانی بود، ضمیمه‌ی استدعای همکاری بین دول در خصوص امتیاز ورود برنج!

ولله ما به این لغت منحوص امتیاز آلرجی پیدا کرده‌ایم؛ بیشتر بجهت خوف کفن‌پوشان و فتاوی ارتداد و الیوم بای نحو … همین‌مان باقی‌است این نوبه ماجرای برنج شرف‌مان را پرجم کند! گذشته از خسران کرم ساقه‌خوار که در نوبه پیش، اقلام برنج فرنگی به جان شالی‌های گیلان و ولایات شمال انداخت.

عجالتاً از جیب همایونی، کیسه‌ی حضرات سفرا را چرب کردیم، همکاری بین دول را با امتیاز هم‌‌قافیه نکنند. این امتیاز از جمیع الوان کودتا عظیم‌تر است، بلکه اثر هول آن کارگر‌تر از حرب اول بین‌الملل. «بای نحو کان» باید اعراض کرد!

حکایت ولد چموش!

والا ما به افتتاح دفتر غنسولی‌شان هم در طهران راضی نبودیم؛ به صد‌ر اعظم مرحوم هم فرمودیم همین قرار‌نامه‌ی عبور و مرور سفینه‌جات و بازرگانان کفایت می‌کند. آخر این‌ها صنعت بارزی که ندارند، اساس مملکت‌شان هم نوظهور است. همین حسینقلی خان، پسر آقا‌خان نوریِ ملعون، مُصِر بود به ارتقای روابط؛ فرمودیم مانعی ندارد.

بعد هم ذله‌مان کرد، از بس نقل اذناب ابوالحسن‌خان را پیش ما می‌آورد. من نمی‌دانم از مملکتی که 4 روز طول می‌کشد تا تل‌گراف به این‌جا برسد، خبر‌ها چه‌طور روزانه پیش این مردک قرمساق است.

آخر سر فرمودیم خودش گم‌شود برود مملکت اتازونی که حتی خاک غصبی‌اش نماز ندارد؛ بلکه راحت شویم. دو روز نشده، چشم‌ش چهار‌تا زن فرنگی دیده و چند نوبه به لژ ماسون دعوتش کرده‌اند، برای ما خط و نشان می‌کشد؛ مردک لپ‌گـُلی! لابد طواف تمام‌تنه‌ی آن زن مشعل به دست را کرده که حاجی واشنگتن شده‌است.
اگر به لطف بعد مسیر قاصریم از فلک و تمشیت، پول مملکت را که از مخزن حمام نجسته‌ایم، بی‌جیره بماند همان‌جا!

حکایت این “ولد چموش”، “یتاشبه بالعموش” است! خسرانی که مملکت از بیگانه‌پرستی طایفه‌ی میرزا آقا خان دید، از خباثت اجنبی ندید! گفتیم خواست برگردد، سرحدات بگیرند اول علی قول خودش از بیخ ختنه‌اش کنند، بعد بفرستند قزوین!

فروشی است!

الحق احوال مملکت به رویای باطله‌ی بین الطلوعین بی‌شباهت نیست. عریضه‌جات و راپورت‌های خفیه در باب نقایص و افتضاحات اداره‌جات زود‌تر از طلیعه‌ی صبح شرف‌یاب حضور می‌شوند. غروب آفتاب هم به افق شمس الشموس جقه‌ی همایونی افتاده‌است! لیالی بلندمان هم شده‌اند مثال جماعت حیف‌نانِ نمک‌گیر ِ اجنبی که هر آن شبهی در ظلماتش آمد و شد می‌کند به قصد رژیم‌چنج!

مصنوعات متحدثه هم که هیچ‌رقم محل اتقان و اطمینان نیستند؛ مهندسان فرنگ‌دیده از آن بد‌تر. امروز سفینجات بحری لنگر می‌اندازند روی اتصالات، فردا روز باثر خصومت اعدای همسایه، چراغ‌گاز‌ها و جنراتوور‌هایمان خاموش می‌شود. الساعه هم لابد خبر فورث‌لندیگ یک طیاره‌ی دیگر واصل می‌شود. البته مستحضرید که تا بخواهید آقا و آقازاده‌ی تولید داخله داریم برای تزئینات خارجی و اطفاء آتش بیت‌المال!

ثانیه‌ای اگر امورات مملکت را رها کنیم، هیچ‌کدام از این گور به گور شده‌ها، دستی نمی‌جنبانند، اصلاح امور کنند. شده‌ایم عمود بی تیرکْ‌چی خیمه‌ی مُلک و ستون لاترونَهای بارگاه آسمان! می‌فروشیمش اگر خریدارید!