نیمه‌ی قوس؛ وسط پاییز

دست‌خط آمیخته با یاس‌تان دیروز واصل شد. میان پیش‌کاران جنگ افتاده، نوبت بسته‌اند هر نوبه کدام‌شان اوراق شما را به حضور برسانند، از حرص سله‌ی علی‌حده‌ای که در کار است. قبله‌ی عالم از شرف مصاحبت شماست که آبرومند درگاه باری‌است؛ اگر نه که به قید عِده و عُده، سلطان موران بر ما چیره است.

به حسب سجل همایونی اگر باشد، این روز‌ها توفیری با شب شکست تبریز ندارند ولو نیمه‌ی برج قوس باشد؛ اما مرحمت شما، خلال دست‌خط‌های معطرتان، عیدآورند. اسعدالله.

چارخط بیشتر بنویسید. آن‌چه مابین سطور خوانده‌ایم شوری دریاست. هر چه بیشتر مرور کنیم، عطش دیدار زیادت می‌کند؛ آن‌قدر که زیر مراسلات حکومتی هم، نوشته‌ایم «بیا» عوض مهر و خاتم سلطانی.


زنده رود


ظهر کالسکه نشستیم، اول سیاهی پشت قشلاق تنگ، تفنگچی‌های پاسبان را غافلگیر کردیم، چرتشان بالای بوته، از کمر تا ساق پا به نم نشست، حمال‌ها. نان مفت می‌خورند اولین تیری که زیر دماغشان درکنی، پس افتاده‌اند.


صبح سیدمسیح آشور، پریشان بود. سر نحر نشسته بود، نوای حزین داشت. فرمودیم تفقد شود، معلوم شد یاد ایام پرآبی صفاهان کرده‌است، بینوا.



اندک از رعایا باور می‌کنند، ذات سلطانی هم، در اموری تحت مضیقه باشد. فشار ولایات مجاور کویر از طریق علما و عظما علی حده است، لکن اگر ملک تماما به نظر ما بود، رعیت را کوچ می‌دادیم آن طرف که آبادتر است، عوض انحراف آب، که از باب دخالت در امور باری تعالی نیز، سبک‌تر بیافتد.



الغرض، فرمودیم، آب بیاندازند به زنده‌رود؛ قشلاق را هم کوچ دادیم سمت صفاهان. ما جلوتر میرویم، حرم که برسند شهر خنک و زنده شده‌است انشالله. خدا سایه‌ی ما را کم نکند.




درباره خودمان

فخر زمان هستیم که باشیم؛ چشم و چراغ رعیتم، قوام و اتفاق ملک به ماست، خب کدام سلطانی‌است که نباشد؛ لب و زبان مردم علی‌الاتصال دعاگوی جان همایونی‌مان است، البته قاعده‌ی مملکتیم. سایه‌ی خود خداوندیم، واسطه‌ی فیضیم برای خلق، قابض بلای‌مان مردم‌اند، کان روال شهریار و رعیت جز این نیست.
اصولا ما کسی نیستیم.

آن‌که بر پادشاه فرمان می‌راند

نه این‌که ماسماسک تحریر و سیم و بندِ متصله این‌جا، در تبریز، فراهم نباشد یا سینه‌ی سلطانی ما از حرف و سخن خالی باشد؛ لکن عقب خطبه‌ی شریفه‌ی نکاح، میز عصرانه‌ی شاهی مبروک به مصاحب فاضله‌ای گشته‌است که خوب می‌شنود و گوش ما به تقریر روح‌انگیزشان سخت محتاج است.
غرض آن‌که حضرت ما نیز به موضع شاهِ شهید نشسته‌ایم اما نه به سبب سوء قصد و زخم طپانچه که به اختیار و امتنان و به ناوک مژگان و خنده‌ی شیرین وشهدِ گفتار.

عجالتاً آدم فرستاده‌ایم اطلاع حاصل کند، طهران دست کیست الان؟