حکایت ولد چموش!

والا ما به افتتاح دفتر غنسولی‌شان هم در طهران راضی نبودیم؛ به صد‌ر اعظم مرحوم هم فرمودیم همین قرار‌نامه‌ی عبور و مرور سفینه‌جات و بازرگانان کفایت می‌کند. آخر این‌ها صنعت بارزی که ندارند، اساس مملکت‌شان هم نوظهور است. همین حسینقلی خان، پسر آقا‌خان نوریِ ملعون، مُصِر بود به ارتقای روابط؛ فرمودیم مانعی ندارد.

بعد هم ذله‌مان کرد، از بس نقل اذناب ابوالحسن‌خان را پیش ما می‌آورد. من نمی‌دانم از مملکتی که 4 روز طول می‌کشد تا تل‌گراف به این‌جا برسد، خبر‌ها چه‌طور روزانه پیش این مردک قرمساق است.

آخر سر فرمودیم خودش گم‌شود برود مملکت اتازونی که حتی خاک غصبی‌اش نماز ندارد؛ بلکه راحت شویم. دو روز نشده، چشم‌ش چهار‌تا زن فرنگی دیده و چند نوبه به لژ ماسون دعوتش کرده‌اند، برای ما خط و نشان می‌کشد؛ مردک لپ‌گـُلی! لابد طواف تمام‌تنه‌ی آن زن مشعل به دست را کرده که حاجی واشنگتن شده‌است.
اگر به لطف بعد مسیر قاصریم از فلک و تمشیت، پول مملکت را که از مخزن حمام نجسته‌ایم، بی‌جیره بماند همان‌جا!

حکایت این “ولد چموش”، “یتاشبه بالعموش” است! خسرانی که مملکت از بیگانه‌پرستی طایفه‌ی میرزا آقا خان دید، از خباثت اجنبی ندید! گفتیم خواست برگردد، سرحدات بگیرند اول علی قول خودش از بیخ ختنه‌اش کنند، بعد بفرستند قزوین!

0 پیام:

ارسال پیام