در تغییر فصل

این شب‌ها که هرم حرارت رو به نقصان است و لطافت طبیعت شب هم مزید بر روحیه‌ی ملوکانه شده‌است، علاوه بیدار می‌مانیم.

خلاف لیالی ماضی که چراغ بی لاله تا صبح روشن می‌ماند، به جهت باد مطبوع خنکی که هست، نمی‌شود؛ لابد باید لاله گذاشت سر چراغ.

دیشب، اول آقا نائب و مستوفی آمدند، کاغذ‌های دولتی خوانده شد؛ کم حوصله شدیم. گفتیم هندوانه آوردند، کاغذ‌ها را هم فرمودیم فی‌الفور جمع کنند که عیب و علتی حاصل نشود! تفالی به حافظ زدیم، مستوفی زیاد محظوظ شد؛ نم اشکلی هم داشت.
مردک مفلوک، آدم اهل خانواده‌ای است. عقب فوت عیالش، متصل در ناله و رثای اوست. می‌گفت مَثَلِ حقه‌ی مرد، همین چراغ است که بی‌لاله به اندک بادی خاموش و کشته می‌گردد و قس علی هذا التقاریر الموهومه!

گفتیم پشت حوض، پشه‌بند بگذارند؛ اعتماد السلطنه هم آمد کمی خضعبلات ماسونی روزنامه‌چی‌ها را خواند. سرمان که به بالشت رسید، به یاد نافله‌ی شب افتادیم؛ لاجرم خوابیده ادا شد. انشالله که هر 11 رکعت را در سلامت و صحت، پیش از دخول به عالم رویا ادا کرده‌ایم!

یک پیام:

امیر گفت...

حضرت اجل!
تصدقت گردم. ترهاتی که از زخمهٔ قلم قبلهٔ عالم بر سینهٔ سپید این دفتر نقش می‌بندد٬‌ بسیار مایهٔ انبساط و ای بسا ابتهاج خاطر رعایاست.
خداوند سایهٔ حضرتش را از سر ما کوتاه مگرداناد.
ایام عزت قبلهٔ عالم مستدام.
العبد و الاحقر
امیر

ارسال پیام