صبح در باغ قدم میزدیم، ناصرالملک آمد. فرمودیم مگر امروز سهشنبه است؟ آفتابگردان آوردند، همانجا افتادیم به فرانسه خواندن. کمی لغت گفت از بر کنیم. دیدیم نمیشود. گفتیم از رو بخوانیم، لهجهمان درست شود.
در مراودات بین دول و ملاقاتها، آنچه اهمیت دارد لهجهاست که ما الحق بهتر از خودشان “راء” را “غین” میگوئیم. اما منباب اصول پلتیک، اغلب مترجم هست، او از جانبمان میگوید. گاهی محض توجه طرف اجنبی، چند کلمه میگوئیم، محظوظ شوند.
اما عمده با ناصرالملک دربارهی فرهنگ و مصنوعات فرنگ صحبت میکنیم، در دارالفنون هم ادبیات میگوید. گاهی حرفمان دراز میشود، حس میکنیم میل به فرنگ در ما شدت گرفته، میفرستیم حاجی حیدر بیاید، ریشی چیزی بتراشد، کمی هم برایمان نقل کند. حاجی تا همین زمان شاه پدر هم سفرهی نقالی میانداخته؛ اما پیر شده، روزها روی سکوی حمام شاه پاتوق میکند، برای اطفال داستان میگوید.
نمیدانیم فرهنگ فرنگیان است که ربایش قلوب میکند، یا عیب از خود درخت است! الله اعلم بما فیالصدور. البته این ناصرالملک هم کم اغوا نمیکند، در کلام.
0 پیام:
ارسال پیام